به گزارش خبرنگار کردپرس، ۴۱ سال پیش در چنین روز شماری زیادی از مردم بانه از پیر، جوان، زن، مرد و کودک آمده بودند که تا در مراسم بزرگداشت ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ که از حادثه سازترین رویدادهای نیم قرن گذشته ایران است و سنگ بنای پیروزی انقلاب اسلامی بر آن نهاده شده را گرامی بدارند که ناگهان پنج فروند از هواپیماهای جنگنده بعث عراق آسمان شهر را غبار آلود کردند و اجتماع بزرگ مرزنشینان روزه دار را که در پارک شهر تشکیل شده بود، به خاک و خون کشیدند.
مردم بانه با زبان روزه آمده بودند که یاد شهدای قیام ۱۵ خرداد ۴۲ قم را با برگزاری راهپیمایی گرامی بدارند که خود نیز به این شهدا پیوستند و قیام خونین دیگری در این شهر شکل گرفت.
اگر چه هشت سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران خاطرات تلخ و شیرین زیادی به همراه داشته است اما بمباران اجتماع بزرگ مرزنشینان روزه دار بانه در ۱۵ خرداد ۶۳ به عنوان یک حادثه تلخ و فراموش نشدنی و فاجعه بزرگ انسانی در اذهان عمومی مردم مرزدار ماندگار شده و سینه به سینه به نسلهای آینده منتقل میشود.
این حادثه تلخ تاریخی که نمایشی از آتش و خون بود در ساعت ۱۰ صبح هنگامی که ماموستا عبدالله سوری امام جمعه وقت برای مردم سخنرانی می کرد، اتفاق افتاد و ۶۰۲ شهید و بیش از صدها مجروح برجای گذاشت و بسیاری از خانوادهها مانند اشعریها و قادرخانزاده ها بیش از پنج شهید تقدیم انقلاب کردند و قیام دیگری در تاریخ پر افتخار انقلاب اسلامی خلق کردند.
بازگوی خاطرات آن روز بسیار سخت است
عباس رحمانی فرزند شهید محمد رحمانی اهل شهرستان سقز است پدرش کارگر کارگاه لپه سازی شافعی بود در زمانی که پدرش شهید شد یک نوجوان ۱۲ – ۱۳ ساله بود که در زمان بمباران پانزده خرداد خود را برای امتحان آماده می کرد و در میدان جهاد با تعدادی از دوستانش مشغول درس خواندن بودند که ناگهان صدای وحشتناکی می شوند رحمانی می گوید وقتی نگاه کردم دود غلیظی همه جای شهر را گرفته بود.
به سرعت به سمت پارک پانزده خرداد محل اصلی بمباران که آن زمان به پارک شهر معروف بود، رفتم همه جای پارک پر از جنازه های تکه پاره بود تکه های بدن انسان روی درختان چنار آویزان بود ترسیدم و به سمت خانه مان رفتم دیدم خانه ما ویران شده و خانه دوریش عبدالله همسایه نزدیک مان در آتش می سوخت شعله های آتش از دور نمایان بود و ۶ نفر در آن خانه شهید شدند. روز بسیار سختی بود حتی به یاد اوردن خاطراتش هم برای مان دردناک است.
با هر زحمتی خود را به خانه رساندم پدرم زیر آور مانده بود یک چشم مادرم هم زخمی شده بود همسایه ها جنازه پدرم را از زیر آور بیرون آوردند مادرم هم به بیمارستان تبریز اعزام شده که بعد از چند روز مرخص شد.
در آن روزیکی از فامیل هایمان از سقز مهمانان خانه ما بود که به همراه پدرم شهید شد یکی از فامیل های دیگر که مهمان ما بود در کوچه آتش گرفت اما زنده ماند سه خواهرم نیز زخمی شدند برادر کوچکترم که در راهپیمایی شرکت کرده بود هم زخمی شد که سرپایی درمان شدند.
به خاطر اینکه اصالتا اهل سقز هستیم به درخواست خانواده پدرم در سقز دفن شد.
مستمری خانواده شهدا به ما نمی دهند
این فرزند شهید بیان کرد: بعد از شهید شدن پدرم ما فقط چهار سال از مستمری بنیاد شهید برخوردار شدیم ناگهان مستمری ما را قطع کردند همه شاهد هستند که پدرم در این روز و زیر بمباران شهید شد بعد از چهار سال مستمری ما قطع شده و از هیچ مزایای خانواده من برخوردار نشد.پرس
رحمانی اظهار داشت: علارغم پیگیریهای زیاد پرونده ما در بنیاد شهید ناپدید شد هیچ کس پاسخگو نبود حتی به تهران رفتیم ولی انجا هم پاسخی دریافت نکردیم به ما ظلم بزرگی شده چشم چپ مادرم کم بینا شد پدرم شهید شد اما بنیاد شهید حقوق ما را که بچه های کوچکی بودیم قطع کرد.
همه مردم بانه شاهد هستند که پدر آن روز شهید شد استشهاد محلی جمع کردیم حتی عکس پدرم در میان عکس های شهدا که در پارک پانزده خرداد نسب شده همچنان وجود دارد اما مستمری خانواده ما بعد از چهار سال قطع شد.
شهیدی که توسط مادر داغدارش پیدا شد
شهید عبدالله خدری در زمان بمباران پانزده خرداد بانه تنها ۱۰ سال سن داشت پدرش در روستای بنی رزان کشاورزی می کرد عبدالله باوجودی که سن کمی داشت صبح زود به سر کار رفت چون چند روزی بود که مدرسه اش تعطیل شده بود با پسر عمویش جلال که هم سن و سال خودش بود قصد داشت در راهپیمایی پانزده خرداد شرکت کنند.
جمع زیادی از مردم بانه در پارک شهر تجمع کرده بودند عبدالله با جلال هم به سمت پارک رفته بودند خانه شان در خیابان ساحلی بود طلا خواهرش نیز جلو در حیاط نشسته بود از دور سخنرانی ماموستا عبدالله سوری را گوش می کرد که طولی نکشید پنج فروند هواپیمای رژیم بعثی عراق ناجوانمرانه اجتماع مردم بی رفاع را مباران کردند چندین نقطه از شهر بمباران شد جلال با اولین ترکش شهید شد اما عبدالله از ناحیه پا زخمی شده بود امداد گران او را به مکان نامعلومی برده بودند طلا هم همانجا زخمی شده بود.
پدر با نگرانی خود را به محل حادثه رساند دختر جلو درب منزل مجروح بر زمین افتاده بود او را به بیمارستان رساند پزشکان توصیه کردند طلا باید به تهران اعزام شود درمان او در تهران یک ماه طول کشید.
در روز حادثه عبدالله گم شده بود اعضای خانواده به دنبال او می گشتند و پس از جستجوی زیاد پیکرش توسط مادرش در سقز شناسایی شد و بعد از سه روز در آرامستان سلیمان بگ بانه به خاک سپرده شد.
نظر شما